یاداشت نسیبه جمشیدی شاهرودی
مفهوم «آشنایی زدایی» نخستین بار توسط ویکتور شکلوفسکی در سال ۱۹۱۷ در مقاله ای با عنوان «هنر به مثابه تکنیک» مطرح شد. هدف شکلوفسکی از آفرینش مفهوم این تکنیک هنری ارائه ی چیزهای شناخته شده به شکلی ناآشنا و تازه است؛ به این منظور که مخاطب از منظری نو و متفاوت آن را ببیند و به تعبیر دیگر خط بطلا است بر عادتها، تا با دشوارسازی شناخته شده ها و افزودن بر مدت زمان ادراک آنها، تاثیر و لذتش را دوچندان کند و به آن وجه زیباشناسانه ای بدهد. شکلوفسکی معتقد بود که هدف هنر افشای آن حسی است که از طریق ادراک اشیاء حاصل میشود نه از دانستن (سطحی) شان.
تئاتر مقولهای فلسفی و اجتماعی است. جامعه ای که دچار انفعال جمعیست و اقتصاد و فرهنگ، دو ضلع اساسی آن به بن بست رسیده، جامعه ای بیمار است و بی شک در معرفی درست از خود دچار تردید میشود؛ اینجاست که آرتیست باید در جستجوی درمان و راه گریزی از این انفعال جمعی باشد. تا با انتخاب رویکرد مناسب بتواند تعریف بهتری از جهان پیرامون خود ارائه دهد. شاید پناه آوردن به جبهه مخالف ساختار ارسطویی یعنی ضد درام (ضدقصه) و فرم (از نظر [فُرمالیستها]، کارِ هنرمند آشنایی زدایی است) راهی برای گریز از این بن بست فکری باشد، روزنه ای برای کشف تازه ای از یک مفهوم؛
تئاتر «سنگ و سایه» اثر مجتبی بستان پیرا اقتباسی از رمان محمدرضا صفدری با همین نام است. یکی از ویژگیهای بارز این رمان استفاده از تکنیک آشنایی زدایی یا بیگانه سازی ست. مجتبی بستان پیرا نیز در نمایش «سنگ و سایه» با تاکید بر تکنیک آشنایی زدایی چه در متن نمایشنامه و چه در رویکرد اجرایی و به نحوی در تمام عناصر نمایش، از متن اجرایی و توصیفات گرفته تا آکسسوار، شخصیت پردازی، طراحی صحنه، میزانسن ها و.. سعی دارد اثری متفاوت خلق کند. از این رو در این بازی پیشبینی اتفاقات و کنش واکنشها برای مخاطب چندان آسان نیست و پیداست خالق اثر قصد دارد مخاطب خود را به چالش تفکر در مورد چراها بکشاند تا آنها را در تماشا و درک اثر با یک دشواری توام با لذت مواجه سازد. چنان که از دیدگاه شکلوفسکی “شگرد هنر ناآشنا کردن موضوعات و مشکل کردن صورتهاست. مشکل تولید می کند تا احساس لذت را طولانی کند؛ زیرا، فرایند درک حسی، یک پایان جمال شناسیک هنری و لذت بخش دارد و هرچه طولانی تر باشد، زیباتر است”.