سنگ وسایه
یاداشت سعید حسن زاده درخصوص نمایش سنگ و سایه به نویسندگی وکارگردانی مجتبی بستان پیرا
«من درد مشترکم مرا فریاد کن» شبی با تئاتر در سالن پرحرارت پلاتو آفتاب در اولین شبهای زمستانی که چون چراغ علاءالدین مادربزرگ صحنه را روشن و گرم کرده بود. تئاتری که درد ناتمام، درد پر تکرار انسان را فریاد میزد، چون مادری که بر مزار نوجوانش سالها مویه میکند. سرگشتگی و انزجار، آرزوهای محال، بازیهای کودکانه ی خفه شده در روح انسان را میتوان در سنگ و سایه مجتبی بستان پیرا به نظاره نشست. اندیشه کرد مسخ شد، حیران ماند و لذت برد… در حین اجرا بی اختیار این بند از شعر شاملو از نظرم میگذشت… من درد مشترکم مرا فریاد کن… گاهی میسوختم برای شولو گاهی منتظر بلبلو، گاهی با لالایی مادر گر میگرفتم و تلنگر میخوردم. مجتبی بستان پیرا تئاتری ارائه کرده بود که خیلی نزدیک به یک تجربه تازه از نگاه نو بود. نه می توان تئاترش را به تئاتر دیگری تشبیه کرد نه میتوان از سبکهای اجرایی دیگر تمییز داد. فقط میتوانم بگویم تئاتری متولد شده به نام بستان پیرا، که با ظرافت و چیدمان صحیح و پرهیز از هرگونه اضافات و در فراخور روایت غیر خطی توانسته بود سالن را درگیر و مبهوت اثرش کند. بستان پیرا موفق شده بود که نگذارد ذهن مخاطبش لحظهای از تفکر دست بردارد هر لحظه مخاطب را تشنه ی رویدادی دیگر میکرد و سلسله رویدادها با بازی درست و منطقی بازیگران پیچیدگیهای نمایش را سهل میکرد. بازیهایی که کاملاً در خدمت متن بود. روان، خوش باور نو و کاملاً سیال که جا دارد یک خدا قوت جانانه به تیم اجرایی گفت. بازی موجز پریسا دولتی ریتم کار را کاملاً عوض و نقطه قوت نمایش بود. نسیبه جمشیدی انتخابی درست در این اثر بود که با دو جنس بازی، به کار سنگینی قابل توجهی داده بود مثل پیانیست در سمفونی و محسن رضوانی که با بازی چشم نوازش احساسات را به چالش کشانده بود. و در پایان خسته نباشید باید گفت به تمام عوامل سنگ و سایه که زمستانی گرم را برایمان به ارمغان آوردند. سعید حسن زاده